۴۰ مطلب توسط «M. Sadra Baroughi» ثبت شده است

انشا درمورد پرواز بدون بال

انشا پرواز بدون بال پایه نهم ادبی

مقدمه:

بال می گسترانم روبه رویاهای رنگی،فرداهای روشن،آدمک های توخالی که نه امر می کنند نه لگد به بخت می زنند، پرواز می کنم تا دور شوم از این شهر شلوغ که ابرهای سیاه سقف خانه اشان است. اینجا جای ماندن نیست باید پر گرفت و رفت.

تنه انشاء:

صدای قطره های آب به گوش می رسد،گویی ابرها گیسوانشان را پریشان کرده اند و باری دیگر فضا را عطرآگین کرده اند. خسته ام،خسته از درهای قفل شده،خسته از راه رفتن ها و نرسیدن ها،باید سفر کرد،سفری به دور دست ها،اما به کجا؟/باچه؟؟!کاش بالی داشتم تا پرواز می کردم،

از این شهر یا نه از این سیاره می رفتم. چند ساعتی را در سکوت از آن بالا به پایین دست ها می نگریدم. شاید آن وقت ها می فهمیدم زندگی ناچیزتر از این حرف هاست که دم و بازدم هایم همراه با سوز و حسرت همراه باشد.

صدای قطره های باران در سرم اکو می شود. مثل تیک تاک ساعت،ناخوداگاه همراه با صدایش پلک چشمانم سنگین می شود. سنگین وسنگین تر تا زمانی که به طور کامل بسته می شود گویی سبک می شوم. آنقدر سبک که خود را کمی بالاتر از سطح زمین می بینم مثل پر به بالاها نگاه می کنم،به فراز آسمان ها،هرچه بیشتر نگاه می کنم در نظرم به آن نزدیک تر می شوم،آنقدر نزدیک که رنگین کمان را با دستانم لمس می کنم،آفتاب آنجا پرقدرت تر می تابد، نسیم خنک موهایم را به بازی می گیرد.

آنجا هم پای پرندگان اوج می گیرم،به پایین نگاه می کنم! هیچ چیزی قابل دید نیست!گویی زمانی که آنجایم چشم هایم هیچ چیز دیگر را نمی بیند. آنجا که بودم سکوت محض بود. هوا پاک بود خبری از قضاوت و بدخلقی نبود گویی آن لحظه به آرزویم رسیده بودم! آری پرواز کرده بودم اما چگونه؟! من که بال نداشتم. ته دلم صدایی آمد. مگر پرواز بدون بال نمی شود؟! جواب در مغزم اکو شد. می شود،می شود،می شود.

نتیجه گیری:

آنگاه که بخواهیم،خواسته هایمان اجابت می شود حتی اگر بال برای پرواز نداشته باشیم یا حتی چشم برای دیدن!

انشا درمورد ویروس کرونا

 

انشا در مورد ویروس کرونا

انشا اول درباره ویروس کرونا

 

به گزارش مشاورگروپ انشا در مورد کرونا به نقل از سایت سون اسکول :

 

مقدمه : کرونا ، کلمه ای که به همراه خود وحشت مردم ، استرس مبتلایان از مرگ و اندوه خانواده هایشان را به دوش می کشد ، شاید کمتر کسی قبل از اتفاقات اخیر از وجود چنین ساختاری خبر داشت ولی این اتفاق نیز مانند بمبی در زندگی ما منفجر شد .

بند : کرونا ، مثال بارزی است برای این مثل که مرگ در نمی زند! ، کرونا ، ترسی آموزنده است ، کرونا به ما یادآوری می کند که گاهی چه زود دیر می شود ، به ما یادآوری میکند که امروز و فردا نکنیم و از فرصت اندکی که در زندگی در اختیار داریم برای دوست داشتن ، ریسک کردن ، به معنای واقعی زندگی کردن استفاده کنیم!

کرونا به ما یادآوری کرد ، زمان کمی برای موفقیت و در آغوش کسیدن عزیزان خود داریم ، به ما یادآوری کرد تمامی انسان ها ، چه فقیر یا ثروتمند ، چه سفید یا سیاه از نظر خدواند یکی هستند و هیچکدام با نژاد و رنگ خود نمی توانند جلوی بیماری یا عذاب الهی را بگیرند ، همانطور که این ویروس در تمامی دنیا پخش شد!

فارغ از بحث احساسی ، به ما یادداد که پیشرفت در علم ، همکاری و وحدت مردم چقدر می تواند جلوی بزرگ شدن مشکل را بگیرد ، مانند مردم چین و به ما یادداد که ار موقعیت ها و انسان هایی که به ویروس بدبینی و منفی نگری مبتلا هستند دوری کنیم و خودرا با ماسک آگاهی و بصیرت و انسان دوستی مجهز کنیم.

گاهی اوقات اینگونه مشکلات به ما شخصیت اصلی افراد را نمایان می کنند ، کسانی که در هنگام آسانی وعده و وعیدهایی می دهند و در هنگام سختی تنها چیزی که به آن فکر میکنند و نجات می دهند ، خودشان هستند ، چه بسا که افرادی از خانواده ی خود در این سختی باشد و از ترس مبتلا شدن حتی به آن ها نزدیک هم نشوند.

نتیجه : فارغ از موارد منفی و مضر بی شمار ویروس ها ، فهمیدیم که می توان اندکی خوشبین بود و از تک تک عناصر زندگانی لذت برد و خوشحال بود و از آن ها به عنوان کلیدی برای درب زندگانی خود استفاده کرد.

 

انشا دوم درباره بیماری کرونا

مقدمه : کرونا نام ویروسی است که این روز ها سرو صدای زیادی برپا کرده است و افراد زیادی را مبتلا کرده است . این ویرویس ابتدا از ووهان چین به جهان سرایت کرد و گفته می شود که عامل اصلی آن ، خفاش ها باشند . با اینکه کرونا کشندگی کمتری نسبت به آنفولانزا دارد ، ولی قدرت سرایت آن به حدی بالاست که در کمتر از یک ماه ، به کشور های زیادی ، از جمله ژاپن ، آمریکا ، ایتالیا و حتی ایران رسیده است.

بدنه : لازم است که در این شرایط بهداشت فردی و عمومی را رعایت کنیم تا از گسترش آن پیشگیری کنیم.مثلا تا می توانیم از رفتن به مکان های شلوغ مثل اتوبوس ، مترو ، سینما و … خودداری کنیم و اگر در مکان های شلوغ حضور داشتیم ، حتما از ماسک استفاده کنیم و پس از رسیدن به خانه ، دست هایمان را با آب و صابون بشوییم و ضد عفونی کنیم.همچنین از دست دادن و روبوسی کردن با دیگران پرهیز کنیم .

علائم اولیه کرونا ، شباهت زیادی به آنفولانزا دارد و در نگاه اول ممکن است با سراخوردگی اشتباه گرفته شود . ازجمله این علائم میتوان به تب ، سرفه ،تنگی نقس ، آبریزش بینی و… اشاره کرد. درصورتی که این علائم را داشتید ، حتما به پزشک مراجعه کنید و از میوه های دارای ویتامین ث و مایعاتی مانند آش و سوپ استفاده کنید.همچنین تا زمانی که کاملا خوب نشده اید ، در خانه بمانید و استراحت کنید .

کرونا با تمام نگرانی ها و مشکلاتی که با خود آورده ، حاشیه های زیادی هم به دنبال داشته.از جمله آن ها ، می توان به کمبود ماسک و وسائل بهداشتی در داروخانه ها و مراکز بهداشتی اشاره کرد که مردم را نگران کرده است.افرادی که از وضعیت موجود در جامعه در جهت رسیدن به سود بیشتر استفاده می کنند و جان مردم را به خطر می اندازند ، باید خود را به جای مبتلایان به این ویروس و مردم نگران بگذارند و در جهت حل مشکلات تلاش کنند

نتیجه : “بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار.”

این شعر سعدی هشداری است برای همه جهانیان تا دست در دست یکدیگر دهند و مرز های جغرافیایی را نادیده بگیرند.رنگ پوست ، نژاد ، زبان ، اختلافات و تنش ها را کنار بگذارند و بدانند که با هم می توانند جهانی بهتر برای خودشان بسازند ، در مواقعی نظیر این ، از هرگونه کمک مالی ، دارویی و بهداشتی دوری نکنند و مبتلایان به ویروس را همانند خانواده خودشان حمایت کنند.

 

انشا سوم در مورد ویروس کرونا

مقدمه : کرونا ، ویروسی ناشناخته است که در انتهای ماه بهمن وارد کشور ما شد . هیچ یک از ما حتی فکر نمی کردیم که این ویروس ماه ها ما را در خانه هایمان زمین گیر کند . در چندماه اول فکر می کردیم می توانیم با قرنطینه کردن خودمان در خانه هایمان شر ویروس کرونا را بکنیم . از خیر دید و بازدید های عید نوروز گذشتیم و به امید اینکه شرایط زودتر درست شود کسب و کار ها را رها کردیم .

بدنه : ولی نه ، انگار کرونا به این زودی ها دست بردار نبود . از آن سو ، مشکلات اقتصادی ترس مردم از ویروس کرونا را گرفت و شرایط و زندگی ها را به روال قبلی مان بازگرداند بدون در نظر اینکه هر روز عده زیادی از مردم کشور به این بیماری مبتلا می شوند و جانشان را از دست می دهند.

علاوه بر این ، پزشکان ، پرستاران و کادر درمان بیمارستان خسته شده اند و ماسک های چند لایه و لباس های ویژه در هوای گرم تابستان انرژی آن ها را گرفته است .  این انسان های شریف ماه هاست که روی خانه خود را ندیده اند و از خانواده هایشان دور مانده اند و شمار قابل توجهی از آن ها نیز در راه نجات جان دیگران ، جان خودشان را از دست داده اند.

بنابرین وظیفه همه ماست که تا حد امکان دستورالعمل های بهداشتی نظیر استفاده از ماسک و فاصله گذاری اجتماعی را رعایت کنیم تا از ابتلا به این ویرویس خطرناک پیشگیری کنیم . همچنین باید سفرها و مسافرت های تفریحی مان را به خاطر خودمان و دیگران به فراموشی بسپاریم.

 نتیجه : ویروس کرونا با همه بدی ها و اذیت هایی که داشته است ، چیز های خوب زیادی هم به ما یاد داده است . به ما یاد داده که قدر چیز هایی که داشتیم را بدانیم و بابت آن ها شکر گزار باشیم . حال ، تنها چیزی که از دست ما بر می آید این است که پروتکل های بهداشتی را رعایت کنیم تا باز هم لحظات خوش با هم بودن را تجربه کنیم .

منبع:مشاورگپ

ضرب المثل زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

باز آفرینی مثل زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

باز آفرینی مثل زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

انشا صفحه 76 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم

 

انشا اول در مورد زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد

 

چند صد سال پیش ، فردی به نام ابویزید در منطقه ای نزدیک رود نیل زندگی می کرد . شهری در آن منطقه وجود داشت که اهالی اش به آیین های مختلف معتقد بودند و حاکم آن شهر هم فردی ظالم و ستمکار بود که با نام دین یهود ، به انجام هر کار زشتی می پرداخت .

 

 

در این شهر ، یهودیان حرف اول و آخر را می زدند و اگر متوجه می شدند که فردی بین آن هاست که به دین آن ها ایمان ندارد ، او را آنقدر اذیت می کردند تا سرانجام به دین آن ها ایمان بیاورد . در این شهر خبری از کمک به مظلوم و گرفتن دست فقیران نبود . نیازمندان این شهر رفته رفته نیازمندتر می شدند و ثروتمندان رفته رفته ثروتمندتر و غنی تر.

 

 

ابویزید که به تازگی در این شهر ساکن شده بود ، نتوانست این وضعیت را تحمل کند . بالاخره قفل کلامش باز شد . به میدان اصلی شهر رفت و مردم را به یاری از همدیگر فرا خواند . مردم را فراخواند تا در برابر ظلم و ستم یهودیان با ایستند و دیگر مطیع حرف های آن ها نباشند.

 

 

 

ابویزید از سرنوشت شومی که در انتظارش بود خبر دار نبود . سربازان حاکم آمدند و ابویزید را دست گیر کردند . مردم هم که می دانستند اگر پایشان را از گلیمشان دراز تر کنند چه در انتظارشان است ، هیچ کاری نکردند .

 

همین که ابویزید در محضر حاکم حاضر شد ، دستور اعدام صادر شد ؛ چرا که حاکم خوش نداشت صدای مخالفانش را هر روز بشنود . آخرین جمله که ابویزید شنید این بود : در اینجا ما یک جمله خیلی مهم داریم : زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد .


بازنویسی حکایت روزی شخصی نزد طبیب رفت

 

بازنویسی حکایت روزی شخصی نزد طبیب رفت

بازنویسی حکایت روزی شخصی نزد طبیب رفت 

بازنویسی حکایت صفحه 70 کتاب مهارت های نوشتاری پایه نهم

 

روزی روزگاری مردی جوان همراه همسرش درشهر کوچکی زندگی می کرد .

 

همسر مرد ، زنی کدبانو و خانه دار بود که همیشه سروقت برای او ناهار و شام حاضر می کرد . یک روز زن برای خرید به بیرون رفته بود و موقع ناهار شده بود ولی هنوز خبری از او نبود .

 

مرد که تا آن روز همیشه غذایش را سروقت خورده بود ، از شدت گرسنگی نمی دانست چه کند . از سر تنبلی سراغ سفره رفت تا شاید آنجا چیزی پیدا کند و تکه ای نان سوخته دید .

 

همان را در دهانش گذاشت و قورتش داد.چند دقیقه ای نگذشته بود که احساس کرد شکمش به شدت درد می کند . مرد از ترس جانش سریع خود را به دکتر رساند و ماجرا را برای او تعریف کرد .

 

دکتر پس از شنیدن حرف های مرد با خونسردی رو به منشی خود کرد و گفت : داروی چشم را بیاور تا چشمان این مرد را مداوا کنم.

 

مرد که از حرف دکتر شوکه شده بود گفت : من شکم درد دارد نه چشم درد. داروی چشم به چه درد من می آید!

 

دکتر گفت : اگر چشمانت خوب کار می کرد و درست می دیدی ، هیچ وقت نان سوخته را نمی خوردی و خودت را به این حال و روز نمی انداختی.

آشنا درمورد محل زندگی ما

 

 1399/11/13  مدیر

انشا در مورد محل زندگی ما صفحه 52 نگارش پایه هفتم

انشا در مورد محل زندگی ما

انشا صفحه 52 کتاب نگارش کلاس هفتم

 

مقدمه : محل زندگی هر انسان میتواند نشانه های فردی آن انسان را نمایان کند .

که نسبت به شغل , مقدار سرمایه ,  یا محل کار فرد تغییر میکند

 

بدنه : محل زندگی ما در کشور ایران , استان خوزستان , شهرستان خرمشهر  است

و خانه ما تقریبا در وسط شهر قرار دارد .

و خوانواده های زیادی با قوم , آداب و رسوم متفاوتی زندگی میکنند .

از ترک و لر گرفته تا عرب و بلوچ و …

که هر کدام از آنها لحجه های خاص خود را دارند .

در محله ما خانه های بسیار قدیمی وجود دارد .

حیاط آن خانه ها در وسط  اتاق ها , آشپزخانه , پذیرای و حال قرار دارد .

یعنی اتاق ها و … دور تا دور حیاط را محاصره کرده اند . و زیرزمین هم زیر آنها وجود دارد .

ما همسایه های زیادی داریم , بچه های آن خوانواده ها اکثرا هم سن و سال های من هستند .

در کوچه ما  در کنار هر خانه ای تقریبا یک درخت و جود دارد .

که به کوچه سر سبزی زیبایی بخشیده است .

یک پارک در نزدیکی خانه ما وجود دارد که ما هر شب با دوستانمان به آنجا میرویم .

در آن پارک روز تولد امامان را جشن میگیرند .

یک نانوایی در سر کوچه ما وجود دارد .

که من هر روز صبح از آنجا نان میخرم و به خانه میبرم .

کنار نانوایی یک لبنیاتی و یک آرایشگاه وجود دارد

و سر نبش کوچه روبرویی ما یک فروشگاه بزرگ وجود دارد که در آنجا تقریبا همه چیز وجود دارد .

البته این هم یادم نرود در کنار سوپر مارکت یک ساندویچی هم وجود دارد

که هر جمعه با بچه ها به آنجا میرویم و ساندویچ میخریم

و آن را به پارک میبریم و در آن جا میخوریم .

چند روز پیش در حال فوتبال بازی در کوچه بودیم

که  ناگهان  یک زلزله آمد ما سریعا به جایی امن در یک میدانی که در اخر کوچه بود

و جایی امن به نظر میرسید رفتیم تا زلزله تمام شود .

خانه هایی که در اطراف محل زندگی ما بوده اند تقریبا کمی خسارت دیده اند

مانند ترک برداشتن دیوار ها و …  .

اما خداراشکر این زلزله در کل شهرمان خسارت جانی بر جای نذاشته بود  .

 

 

نتیجه : هر خانواده ای که در یک محل زندگی میکند دارای یک ارزش و محبوبیتی است

پس با عضیت کردن همسایه های خود ارزش و محبوبیت خودمان را نابود نکنیم .

و به جای آن به محبوبیت خود در محل زندگی مان قوت بدهیم .

انشا درمورد آسمان شب

انشابیست تقدیم میکند...

انشا در مورد آسمان شب

انشا در مورد آسمان شب

صفحه 52 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هفتم

 

موضوع : آسمان شب

 

مقدمه : در این هیاهو و زندگی های پر مشغله و پر سروصدای انسان ها شهر به یکباره در تاریکی فرو میرود. در میان بدو بدو های هرروزه برای رسیدن به اولویت هایشان چنان شهر غرق سکوت میشود که صدای نفس هایت تنها صداییست که گوشت را پُر میکند…

 

بدنه : تمام دل های کوچک مارا روی هم بگذاری باز هم به بزرگی اش نمیرسد. نمیدانم چطور دلش طاقت می آورد و به چشمان این همه آدم دلتنگ زل میزند.! نمیدانم چطور میتواند این همه بغض در گلویشان را ببیند اما آب در دلش تکان نخورد.! چطور میتواند نبارد و به اندازه غصه های تمام آدم های شهر خالی نشود.؟

 

مانند پرده ایست که با لطافتی بر عمق پنجره های آسمان کشیده میشود. گویا که در روز برای تابیدن نور به جهانیان پرده هایش را کنار میزند و در شب پرده هارا کشیده و سیاهی مطلق سفره دل هارا تنگ میکند.
در شب وقتی به سقف آسمان خیره میشوی، به این سیاهی بی انتها، به این سیاهی ابدی و سرد گویا ستون های استوار دلت کم کم شروع به لرزش میکند. احساس میکنی که اگر دست به کار نشوی ممکن است تا چند ثانیه بعد زیر آوار چند ریشتری مانده باشی که بیرون آمدن از زیر آن غیر ممکن است و ناگهان همان زلزله چند هزار ریشتری با کوله باری از اشک و آه و حسرت و سیلی عظیم از چشم هایت فوران میکند. مگر این چشم ها چه گناهی دارند که باید روز و شب در جواب ندانم کاری هایمان ببارند.؟
آسمانی بیکران، پر از نور، پر از شوق، ستارگانی که هر کدام جفت در آسمان نقش بسته اند و هر انسان ستاره متعلق به خودش را دارد که تا هنگام مرگ در آسمان میدرخشد.
آسمانیست زیبا…ستارگانش بیشمار…ظلمتش بی انتها…بزرگی اش بی همتا…و آن بغض خفه کننده اش…

 

 

نتیجه : به هر جای جهان، به هر نقطه ی دنیا نگاه کنیم ، بزرگی خالق را با سلول سلول بدن لمس می کنیم.

انشا در مورد دهه فجر

انشای زیبا درباره ورود امام خمینی و پیروزی انقلاب اسلامی

انشا دهه فجر و پیروزی انقلاب اسلامی

در این پست انشای زیبا درباره دهه فجر و پیروزی انقلاب اسلامی قرار داده شده است، با دانشچی همراه باشید.

– انشا دهه فجر و پیروزی انقلاب

ظلم و تاریکی سرزمین ایران را فرا گرفته بود. کسی حق اعتراض به مشکلات و سختی هایی که حکومت بر مردم تحمیل می کرد را نداشت مگر اینکه جان خویش را در این راه از دست می داد. سال های سختی بود؛ سالهایی که کشور فشارهای سیاسی و اقتصادی و … فراوانی را بر دوش خود می کشید؛ فشار های ناشی از بی کفایتی شاه و دستورات بی تدبیرانه اش که گاهی منجر به از دست رفتن بخشی از سرزمین ایران میشد.

این بی تدبیری ها رنگ و بوی تازه ای نداشتند بلکه ارثیه ای بود که نسل به نسل از حکومت های سلطنتی قبل به ارث می رسید! سال هایی که با هر تظاهرات، خون های مردم بی گناه بر سنگفرش خیابان ها می ریخت. در همان سال هایی که شاه کشور را بی امن کرده بود و از بیگانگان دستور می گرفت، جوانان بسیاری هم بودند که فرمانبردار امام خمینی بودند و در راه آزادی میهنشان، جان گران بهایشان را می دادند. جوانانی که هنوز هم پیکر کوتاه با استخوان های خاکی شان به میهن باز می گردد…

۱۲ بهمن سال ۵۷ بود که امام خمینی به ایران بازگشت. کسی که آمریکا و تمام زیردستانش سعی در نابودی و شکست او داشتند ولی هیچ گاه موفق نشدند و امام پیروز شد. پیروزی ای که ثمره اش انقلابی بود که دیگر رنگ و بوی اسلام به خود گرفته بود و هیچ بیگانه ای حق تصمیم گیری و دخالت در امور آن را نداشت.

سربازان امام خمینی چه پیر و چه جوان و چه کودک، همگی با فرمان ایشان از سرزمین ایران دفاع کردند و خونشان را پای این خاک نهادند. امام خمینی (ره) همچون پدری مهربان از این جامعه دفاع کرد و نگذاشت ظلم و ستمی که آن را فراگرفته بود، پیشرفت کند؛ چنانکه با ورود ایشان، سران ظلم و ستم همچون شاه و بختیار و … ذلیلانه پا به فرار گذاشتند.

و امروز که ما در امنیت و آسایش زندگی می کنیم، مدیون امام خمینی و شهیدانی هستیم که برای این سرزمین جانشان را دادند. شیرینی امنیت را کسی درک نمی کند مگر مردم آن سرزمین هایی که هم اکنون ظلم و ستم سرزمینشان را فرا گرفته و هیچ گونه آزادی ندارند و دشمن بی رحمانه سعی در تصرف سرزمینشان دارد. شیرینی امنیت را آن هایی درک می کنند که جزء پناهنده ها در کشتی ها در حال فرارند و در نهایت، غرق در آب های پر تلاطم اقیانوس ها می شوند. شیرینی امنیت را دخترانی درک می کنند که مورد آزار و اذیت بیگانگانی قرار می گیرند که به زور به خانه هایشان حمله کرده و آنها را به غارت میبرند.

آری امنیت بسیار شیرین است. امنیتی که امام و شهیدان به این کشور آورده اند. ما تا جان داریم مدیون شهداییم. شادی روح امام و شهدا صلوات.

انشا فضاپیما پایه نهم

انشا درون یک فضاپیما را که روی کره ماه فرود آمده (صفحه 58 نگارش نهم)

انشا صفحه 58 نگارش نهم (درون یک فضاپیما را که روی کره ماه فرود آمده)

انشا صفحه 58 نگارش نهم (درون یک فضاپیما را که روی کره ماه فرود آمده)

 

انشا صفحه ۵۸ نگارش نهم درباره در مورد درباره درون یک فضاپیما را که روی کره ماه توقف کرده تصور کنید و تصویر ذهنی خود را بنویسید کوتاه تصویر نویسی آزاد از سایت انشابیست دریافت کنید.

تمام کارها که انجام شد، سوار فضاپیما شدیم تا راهی فضا شویم و چهره ی واقعی ماه تابان را ببینیم. پس از خداحافظی با دوستانمان در ایستگاه زمینی، درهای سفینه فضایی مان بسته شد. چهار نفر بودیم. کمربندمان را بستیم و محکم نشستیم؛فضاپیما با آخرین سرعتش از زمین بلند شد و مسیری تقریبا مستقیم را رو به آسمان طی کرد.

در آن لحظه نمیدانستیم چشمانمان را ببندیم یا باز نگه داریم حتی اگر چشمانمان را هم باز میکردیم، آنقدر سرعت فضاپیما بالا بود که نمی توانستیم چیزی را از شیشه ببینیم! صدای داد و هوارمان فضاپیما را پر کرده بود! هم با شنیدن صداهایمان خنده مان می گرفت هم تلاش می کردیم کمی از ترسمان بکاهیم!

چون اولین سفرمان به فضا بود و ما نمیدانستیم با چه صحنه هایی روبه رو خواهیم بود. هدف ما یک سفر تحقیقاتی روی کره ماه بود. نمیدانیم چه قدر طول کشید که آرام آرام سرعت فضاپیما کم شد. سفینه فضایی پس از طی کردن مسیری،بالاخره در ایستگاه فضاییمان فرود آمد.

از شیشه های سفینه که به بیرون نگاه می کردیم، آسمان زیباتر از همیشه به نظر می رسید. در سفینه را باز کردیم و در حالیکه در فضای جو، معلق بودیم، خود و سفینه مان را روی کره ماه دیدیم. قیافه مان این بار دیدنی تر بود. می توانستیم پاهایمان را بالا بگیریم بدون آن که پایین بیفتیم.خلاصه قبل از شروع تحقیقاتمان، دقایقی را بازی کردیم!

تا به حال کره ماه را اینطور واضح و شفاف ندیده بودیم! اصلا آن کره ی ماهی که ما از زمین به آن نگاه می کردیم کلی با این فرق داشت! شب ها که از زمین که به ماه نگاه می کردیم، آن را تکه ای گرد و گاهی هلال میدیدیم که مانند خورشید به زیبایی می تابد و درخشان است. اما حالا که در روی همان ماه تابان بودیم، تمامش چاله و چوله بود! ا فضاپیمای ما هم در گوشه ای از این ناهمواری های کره ماه فرود آمده بود.

انشا درباره طعم لبوی داغ در یک روز برفی

نشا در مورد طعم لبوی داغ در یک روز برفی انشا صفحه 62 کتاب مهارت های نوشتاری پایه هشتم مقدمه : در راه برگشت به خانه همراه دوستم بودم.هنوز هوا تاریک نشده بود. کم کم چراغ های خیابان ها روشن می شدند.به این معنی که هنوز یکی دو ساعت به وقت شام ما مانده بود.خنده کنان داشتیم راه می رفتیم که ناگهان چشممان به آن طرف میدان افتاد . لبو فروشی را دیدیم که در آن برف و سرما بدون کلاه و دستکش برای مردم لبو می کشید و عطر و بوی لبویش همه جا را گرفته بود. بدنه : خیلی وقت بود لبو نخورده بودم. خیلی هوس کرده بودم.یهویی به خودم گفتم اول جیبتو ببین بعد لبو رو . دست تو جیبم کردم دیدم چند اسکناس مچاله شده ی پونصد تومنی ته جیبم له و لورده شده.به دوستم نگاه کردم، اونم مثل چند لحظه ی پیش من به لبو ها خیره شده بود.گفتم تو هم دلت می خواد لبو بخوری ؟ گفت آره. گفتم بزن بریم فقط اینو بگم که باید منو مهمون کنی. همین که اولین تکه لبو رو گذاشتم تو دهنم ، زبونم سوخت . خیلی داغ بود. ولی مجبور بودم بخورم.نمی تونستم منتظر بمونم تا سرد شه.درست مثل خوردن بستنی تو تابستون ها که آدم صبر نمی کنه گرم شه، یخ یخ می خوردش.بالاخره دهنم به داغی لبو عادت کرد.دونه های کوچولوی برف هم بعضی وقت ها روی لبو ها می افتادن و به من تو خوردنشون کمک می کردن. کم کم به شیرینی بی نظیر لبو داشتم عادت می کردم ، درست مثل فردی که از آهنگ مورد علاقه اش رو صد بار گوش کرده ولی بازم داره گوشش میده ، این دفعه با هیجان کمتر ، با آرامش بیشتر . منم مثل همون آدم بودم.اولش نمی تونستم سرم رو بالا بیارم ، پشت سر هم لبو می خوردم ولی بعدش یه نگاهی هم تونستم به اطراف بکنم. نتیجه : در همون حال که داشتم لبو می خوردم ، داشتم مردم را از نگاه می کردم.هر کدام مشغول خودشان بودند، یکی مشغول کار و کاسبی اش بود ، یکی خیره به لباس های پشت ویترین ، یکی با دوستش راجب به درس و مدرسه حرف می زد.با خودم فکر می کردم اگر همه مشکلات و گرفتاری های ما آدم ها حل شود ، آن وقت قرار است چه کنیم ؟ آن وقت تکلیف ما انسان ها چی میشه؟ در همین حال بودم که متوجه شدم لبویی دیگه توی ظرف نیست. منبع : سون اسکول

انشا روزی که دوست دارم تکرار شود

پایه ی هفتم-درس اول-صفحه ی ۲۰-روزی را که دوست دارم تکرار شود

انشا پایه هفتم صفحه ۲۰ در مورد روزی را که دوست دارید تکرار شود

مقدمه:همیشه وقتی تویه یه شرایط خاص قرار می گیریم ،اولین حسی که به ما دست می دهد حس نا اشنایی و ترس است اما رفته رفته با درک موضوع و اتفاق می توان حس خود را به حسی زیبا و لذت بخش تعقیر داد.

تنه انشا :حدود دو سال پیش در خانه ی ما همه در حال تکاپو و جنب و جوش بند.مادربزرگ و خاله و عمه  در خانه مشغول بودند،و هرکدام کاری را پیش می بردند و می گفتند که امروز انتظار به پایان می رسد و خواهر(برادر)عزیزت بدنیا می اید و از انجایی که قبل از ان مادر و پدرم به من گفته بودند که ب زودی خواهری(برادری)برای من بدنیا می اورند،من خیلی ناراحت بودم زیرا که احساس می کردم باامدن خواهر(برادر)جدیدم توجهات پدرو مادرم نسبت به من کم رنگ می شود  و دیگر مرا مانند سابق دوست ندارند.تمام ان روز تا مادر به همراه خواهر(برادر)جدیدم به خانه بیایین در اتاق خود نشسته بودم و ماتم زده به اینده فکر می کردم

به گونه ایی که همه در خانه نگران برخورد من بعداز امدن خواهرم(برادرم)بودند.اما با وارد شدن مادر و پدرم و خواهرم(برادرم)و بعد از دیدن صورت هم چون ماه خواهرم(برادرم)و شباهت بسیار زیاد ان به من حس خوبی  به من دست دادو مادرم اسباب بازی به عنوان هدیه به من داد و گفت این را خواهرت برای تو خریده است تا باان و خواهرت بازی کنی و دیگر تنها نیستی و می توانید دوتایی باهم بازی کنید و از هم مراقبت کنید.ان لحظه تمام حس های بد به مناز بین رفت و من از خواهر(برادر)تازه واردم خیلی خوشم امد و الانکه دوسال می گذرد و خیلی خوشحالم که خواهری دارم و همیشه با همدیگر بازی می کنیم و من مراقب او هستم و نمی گذارم که اتفاقی برای او بیوفتد و من همیشه از این اتفاق خوشحالم و دوستدارم بار دیگر این روز اتفاق بیوفتد.زیرا که یکی از بهترین روزهای عمرم بود.

نتیجه گیری:زود قضاوت کردن اصلا کار خوب ودرستی نیست،بنابراین همیشه تلاش کنیم که باامدن و وارد شدن فرد جدیدی به خانواده با خلقی تنگ و دلی نامهربان باان برخوردار نکنیم.زیرا که می تواند در اینده به یکی از بهترین اتفاق های زندگیمان تبدیل شود و ما بدخلقی و نامهربانی ان را خراب نکنیم


انشابیست

اگر نمیتوانید انشا بنویسید از الان با انشا بیست اماده اید.
پس فرصت را از دست ندهید.
ما برای شما تضمین میکنیم.
http://enshabist.blog.ir
دنبال کنندگان ۴ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
نویسندگان